دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

هیچ

امروزم رو پاس میدم به روز بعد

خیلی خسته حوصله نوشتم ندارم

نه ذهنم، نه دستام هیچکدام یاریم نمیدهد

بی خوابـــ ـــی

وای خـ ـدا تا کی باید بیـــ ـدار میماندم

از لـــــ ـــای پـرده می توانستم پرتو نور سپیده دم را مناظره کنم

چیزی به صبح نمانده بود

ساعت هشت کلاس داشتم و فقط یک ساعت و نیم برای خواب فرصت باقی مانده بود

خدایـــــــ ـــــ ــــــــا!!

بایــ ـــد میخوابیدم؟؟

یا بیدار می مانــدم؟؟

آیا اگر سر بر بالش بگــذارم میتوانم بعد از اندکی بیداری را به در آغوش بگیرم؟؟

در همین افکار بودم کــه چشمانم بــستـ ـ ــه شــ ـ ـــ ــد

دوباره چشــ ــــمانم را باز کردم، دقیــ ــقا ساعــــت هشــــت بود

پلکهایم همچون قایقی به گل نشتـســه چشمانم را در آغوش گرفته بود

هر ثانیه یک بار پلک میزدم، حتی به زور از حــس شیرین خوابم دست کشیدم

طبق معمول نگاهی به آیینه انداختم و لباسی چروکیــده به تن کردم و راهی شدم

حــــتی دســــت و صـ ـــورتم را بــا آب صبحگاهــ ــی آشـــ ـــنا نــنمودم 

ادامه مطلب ...

بغــــ ــض

با همون حس سرمای یکنوانخت همیشگی اتاقم، چشمانم را گشودم

نگاهی به بالشم انداختم

خیــــ ــــس عرق بود

با تعجب زمزمه کردم که: خـــ ـــدا مگه ممکنه ادم تو سرما هم عرق کنه!!

پتو را باز دور خودم پیچیدم و در خود غرق شدم

آری دلیل خیس شدن بالشم کابوس های شبانه ای بود که مداوم تکرار میشد

کابوسهایی که هیچ کدوم را به یاد نمی آورم اما یقین دارم که روحم را زجر میدهند هر شب

بار دیگر از خواب چشم گشودم

به سمت آیینه رفتم و باز به ریش اصلاح نشده ام خیره شدم

نگاهی به موهای فر مزخرفم کردم و دستی پشت سرم کشیدم

گویی که میخواهم خودم را گول بزنم که دیگری دارد نوازشم میکند

وای خدا...

باز یه دسته از موهای پشت سرم تغییر جهت داده بودند و قافله را گم کرده بودند

هر کاری کردم موهایم صاف نشد

نگاهی به گوشه ی تختم انداختم که قیچی نمایان بود 

ادامه مطلب ...

درد

شب قبل همانند یک مار خسته که اسیر سرمای وجود خود شــده، در خودم حلقه کرده و در

دنجی از چهارچوب ماتمکده بر کف موکت سرد و بی جان بدن سرد و ناتوانم را  تکیه داد بودم

و مدام به فردایی که مثل دیروزم بود فکر میکردم.

پاهایم یــــخ زده بود، سوز عجیبی تو اتــاق پیچیده بود.

دستان بی رمقم را به سمت شوفاژی که در هفته دو روز درست حسابی کار میکرد کشیدم 

تو دلم خدا خدا میکردم که کار نکنه، بلکه امیدورا باشم که هنوز زره ای گرما تو وجودم 

باقی مانده و سردی بدنم از سردی ماتمکده ام است. اما..

با کمال تعجب کار میکرد، یه کم خودم رو به کنار شوفاژ کشیدم و در خود حلقه بستم

اما انگار بیشتر سردم میشد

چشمانم را آرام بستم بلکه در این سرمای عجیب وجودم به خواب فرو روم، خوابی عمیق

زورم را زدم اما هرچه کردم تنوانستم بر سرما غلبه کنم

بلند شدم و مثل دیوانه ها دور اتاق قدم میزدم    ادامه مطلب ...

ســ ـــردمه

عجــــــب روز عجیبـــ ــ ــ ـی!!!

پاســ ــی از صبح گذشته و زمـــان در بیــ ـن صبح و ظهر در حال تاخت و تاز..

چشمانم را گشـ ــودم و با آهـــ ـــی عجیب اما آشنا از درد معده خالیم نالـیدم..

دهــــــانم مزه ش به سیاهـــ ـی گرد سیــ ـگارم بود، همـــانقدر تلــــــخ و بــد مزه..

نه حال دست و صورت شستن داشـ ـتم نه حال خوابیدن، گویی در خلا ذهنم معلق بودم

با چشمان خسته و بی رمق نگاهی به ریـ ـش اصلاح نشده ام انداختم

پالتو را تنم کردم و زدم بیــــرون از اتاق سرد و بـــــ ــ ــــی حس همیــــشگیم

تو خیابون پرسه میزدم، بدن لاغــــر مردنیم رو پاهام سنگیـ ـنی میکرد انگار خیابون داره رو من راه میره

یــه آگهی دیدم با یــه درخواســ ــت مشـ ـــقت بار،اما چاره چیـــ ـ ــست پول میخواســتم و درمانــــــده بــودم

رفتم تو و مثل همیشه با لــبخد ملیــح همیشگیم سلام کردم و با یـــ ـه نیشخند پر از درد پرسیدم:

آقــــ ــــ ــــا اینجا میشه بیکارها رو کاره ای کرد؟؟!

ادامه مطلب ...

αdαмαк

آدمک سلام...

کجای قصه ای؟؟

آهنم الان..دو راه زندگیم

از وقتی رفتی من دارم لا فیلترا میخوابم

الحق که سخته مشتی من یه خورده بی اراده م

یه بی اراده اما...سزام رو دادم