دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

شمعی سوخته

امروز چه دلتنگم

باز تمامی خاطرات برایم زنده شده

خاطره هایی خوش از گذشته هایی تلخ

دلم می خواهد از سپیده دم تا قعر شب گریه کنم

اما نمی گذارد این بغض بی مروت من

بگو کجایی؟؟

شمعی کوجک را با تمامی وجودم روشن کرده ام

ساعتی ست که بر ان خیره شدم

نیستی و من همچون این شمع از نبودت دارم می سوزم

کمی بر شعله های درونم خیره شو

ببین چگونه آتش زره زره آبم می کند

کاش بودی پیشم

کاش این شمع لعنتی وجودم را خاموش میکردی

همه ی وجودم سوخته

فقط زره ای ازم باقی مانده

به خودم قول دادم که عوض نشوم

همیشه هر آنچه که بودم بمانم

اما آتش تنهایی همه زیبای های دلم را سوزانده

چیز زیادی ازم باقی نمانده است

بیا و شمع سوزان دلم را خاموش کن

نگذار بسوزم

بیا و خاموش کن تا میلاد دل من برابر با تو باشد


دل سنگین

دلـــ ـم خیلــی گرفته

با اینه بار امتحانات کوفتی بر شونه ام سنگینی نمی کنه

اما همچنان سنگینــــــــم

به زور تن لش خودمو از جام تکون می دم

این سنگینی از چیســــت؟؟

دوای این درد کیست؟؟ چیست؟؟

دلتنــــ ــــــگم

برای تمام نداشته هام دلتنگم

برای آرزو های بر باد رفته ام

بــــ ــرای...

خودم هم تعــــ ــــجب می کنم

آدمی مثل من چگونه انقدر بی پروا دلش گرفته

منی که تمام دنیا رو خالی از جریان می بینــــم

منی که بر احساساتم دکمه ی خـاموشی زدم

منـــــ ـــی کـــ ـه ...