دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

مرگ

من یه مرده ام

یکی که به زور روزا از جاش بلند میشه

یکی که تو اتاقم به کما رفتم و دور از نور روشنایی ام

آخه به چه روشنایی دل خوش کنم؟

به چه امیدی؟؟

به پاهای بی جونم که نا ندارن از راه پله ها برن پایین؟

یا به بدن سرد و بی روحم؟

به کی دل خوش کنم؟

به بابا، مامان، رفیقام، فامیلا یا به...

به چیم بنازم؟

آی خدا قربونت برم دمت گرم این مرگ نیست پس چیه ها؟

مگه مرگ هم میتونه بدتر از این حال و روز من باشه؟

من مرگ میخوام ازت

از همون مرگا که راس راستی خاک میریزند سرت

فقط بدش بهم من به قیمت زندگیم خریدارشم