دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

چاره نووس - بخت

مـــــن گوڵێکی سیـــس و ژاکـــــاوم وجــــــــــــــــــودم پە ڕپـــــە ڕە

چـــــەرخـــــی سپڵەش بولبولێکە و هەر وەکو خۆی دڵ تـــــە ڕە


تـــــۆش هاودەســــــتی چارەنووسی و بۆ نەمانم هە وڵــتە

ئێــــوە دوون و من یەکێکم، کەی ئەوە ڕەسمی شـــــەڕە


دوژمـــنی وەک تۆم نەدیوە، پڕ بە دڵ خۆشم دەوێـــــی

قەستی گیانیشـــت ئەگەر بـێ، هەر بەلامدا تێپەڕە


چـــــاوەکەت جە لادمـــــە و پرچت تە نافی گـەردنم

بۆتە سێدارەی من، ئەو بەژنەی، دەیانگووت دڵبەرە


مەرگی من کە زۆر لە مێـــژە بۆتە ئاواتـــــی دڵـــــت

مـــــن دەمــرم و تۆش بە ئاهەنگی نەمانم هەڵپەڕە

باز از من برای تو

بعد از مدتها دوری در خانه ام

همه دورم را گرفته اند

همه سراغم را می گیرند

اما بیشتر از هر وقتی دوست دارم در اتاقم باشم

در اتاقی که با تو زندگی کردم

اتاقی که تک تک شبانه روزم را با تو گذراندم

دوست دارم گوشه ای بشینم و چشمانم را ببندم

بمیرم و باز با خاطرات تو زنده بشم

دوست دارم همه آن روزها از نو با من زنده شوند

گرچه تلخی زیاد داشت اما تلخی های آن زمان زیباتر از خوشی های حالم است

پنجره ی سرد رنگی که همیشه از نگاه کردن در آن متنفر بودم را الان در آغوشم گرفته ام

چون تصویر تورا برایم مجسم می کند

در کنج اتاقی که همه تنهایی های زندگیم را در آن گذراندم تورا می بینم

خنده هایت

لحظه هایت

غمزه هایت

چشمانم را می بندم و دستانم را دراز می کنم به سمت خیالت

میشه دستامو بگیریی؟؟


خوشحالم

می خواهم خوشحال باشم

می خواهد خوشحال باشم

چشم

خوشحالم

اگر این خواست توست پس خوشحالم

به خاطر خنده هایت خوشحالم

به خاطر اخم کردن هایی که پر از دوست داشتن بود و هست

پر از شیطونی

پر از دلگرمی هایی که همیشه آرزویش را دارم و داشتم

به خاطر قهر کردن های دروغکیت

به خاطر

دلیل نمی خواهد بودنت برابر است با خوشحالی من

نفس که میکشی من دیگر نیازی به اکسیژن ندارم

..هیچ




یلدا

شب یلداست و باز من تنها

وای خدا!!

طولانی ترین شب تنهاییم را می گذرانم

طولانی ترین بغض را تا خواب دارم

طولانی ترین حس دلتنگی

طولانی ترین شب انتظار

دلم می خواهد بنویسم

اما دستانم همچون خودم می گوید "حسش نیست"!

در انتظار مهمانی نا خوانده ام

در انتظار خوش ترین خاطره ی زندگیم

کجایی؟؟

خسته شدم از بس یه گوشه ماتم گرفتم

خسته شدم از بس حسرت دیدار را کشیدم

دفتر نقاشی قلبم پر شده از عکس های تار و مبهم

یک دقیقه از این شب ظلمت وار را با من باش

با منی که از تو نه بلکه از خود گذشتم برای آرامش تو

هق هق خنده هایم را میبینی که با اشک سرازیر شده؟؟

بگو کجایی؟؟


بیزارم

بیزارم

از این باد سرگردان بیزارم

گویی باد هم مثل من عزیز دل گم کرده

مثل منی که از خودم بیزارم

از این باد بیزارم

اما من باد نیستم

باد به دنبال گمشده اش کل دنیا را آشفته می کند

با زوزه های سردش دل همه را آدمها را سرد می کند

اما من گرگی خسته ام

نفسهایم همیشه داغ

چشمانم پر از نا امیدی

باد برای رسیدن به خواسته اش دل می شکند و می ترساند

اما من در اوج نا امیدی امید می دهم و می خندانم

باد از من بیزار است و از خودش نه!!

اما من از هر دو بیزارم