دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

قلبم

وای خدا قلبم

آیی بدجر درد داره

داره میکشه منو

خدا خدا خلاصم کن

جان کی قسمت بدم خلاصم میکنی؟؟

ریه هام داغونه

پر از دود

داره تیر میکشه

چشام تار شده

درد دارم خدا

بخدا درد دارم

کجایی خدا

آخه قربونت کجا مشغولی؟؟؟

اون عزراییلتو چند دقیقه بفرست پیش ما

دیگه صبرم سراومده

همیشه هربار که خوردم زمین بلند شدم

بارها نخواستم بلند شم و بعد ی مدت باز رو پام ایستادم

اما خدا دیگه پاهامو نمیتونم حس کنم

آخه چجوری بلند شم هاااا؟

خدا این اشکام داره آبرومو میبره

همه جا جلو هرکی که باشه سر ریز میشه

تمومی نداره انگار

خدا خدا جون خواهش میکنم لطفا

نفس کشیدن واسم سخته

رهام کن از این درد

جهنمت رو میپذیرم

حداقل اونجا درد روحی ندارم

روحم داره وجودم رو میجوه

دستم به دامنت خدا

دستم به دامنت