دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

یلدایی که رفت

شب یلدا بود

یلدایی که طولانیترین وصال رو با تنهاییم داشتم

سکوت مطلق اما پر از زجه

به افتخار خودم

منی که همه ی جشن های زندگیم رو تنهایی سر کردم

منی منگ، پشت به قالی، رو بی دیوار، دیوانه وار به خود بی کسم خندیدم

منی که اشکهایم را شمردم بلکه خوابم ببره

خوابی عمیق

شب یلدا بود

یلدایی از ثانیه ی شروعش تا پایان غم انگیز فقط و فقط دود..

دود دود دود

یلدایی که ریه هام رو دستش سپردم و جز سیاهی چیزی نصیبم نکرد

یلدایی طولانیترین حس تنهاییم را نصیبم کرد