دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

بدون عنوان

عجب..

این مدت انقدر بغضم بالا پایین کرده که ماهیچه های گلوم حسابی عضلانی شده

یه پا بدن سازم واسه خودم

دیگه حتی شبها هم قاطی پاتی می خوابم

دیگه هیچ حسی واسم باقی نمونده

وقتی میگم هیچ حسی یعنی هیچ!!!

چه حال مزخرفی

با اینکه همه شعرام درد دل واقعی خودمه اما این یکی رو خودمونی می نویسم تا غریبی نکنی!

دلم درد داره، درد، میفهمی؟؟

وقتی میگم گلوم بغض داره واقعا بغض داره، اونم خفن و بدون که دروغکی نیست

قبلنا با گریه رفع میشد

اما انگاری دائمی شده

قصدهاش رو هم پرداخت نمیکنما اما شب و روزه رایگان میزنه این بغض ما

با اینکه هیچی غذا نمی خورم اما اون یه زره غذا هم ک میخوردم واسم سخت و حالگیر شده

حوصله مسخره بازیا و شیطونی های دانشگاه رو هم دیگه ندارم

حتی اون رفیق جون جونیام هم دیگه ازم سرد شدن در حد تیم ملی

سرد که چه عرض کنم این روزا همش طرد شدم

اون دوستای که تا گوشیشون اولین زنگ رو میخورد برمیداشتند و تحویل می گرفتند الان تنها چیزی که ازشون نصیبم میشه اینه که "در حال حاظر مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمیباشد" من که میدونم قادرند اما حوصله صدا و ریخت نحسم رو ندارند

الان دیگه داره دنیا دارم یه بغض و یه جفت هندزفری و یه آهنگ افتضاح غمگین و تنهاییام

دیگه اون احسان صبور و مهربون و آروم نیستم

دیگه اون آدما خوش اخلاق سابق نیستم

اون احترامی که معتقد بودم که حتی باید به آشغالها هم احترام گذاشت رو دیگه حتی واسه خوب خوباش ندارم

دیگه حتی حوصله کل کل با خدا رو هم ندارم

دیگه..

دیگه.

خیلی دارم واست بگم اما انگاری حسش نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد