بیزارم
از این باد سرگردان بیزارم
گویی باد هم مثل من عزیز دل گم کرده
مثل منی که از خودم بیزارم
از این باد بیزارم
اما من باد نیستم
باد به دنبال گمشده اش کل دنیا را آشفته می کند
با زوزه های سردش دل همه را آدمها را سرد می کند
اما من گرگی خسته ام
نفسهایم همیشه داغ
چشمانم پر از نا امیدی
باد برای رسیدن به خواسته اش دل می شکند و می ترساند
اما من در اوج نا امیدی امید می دهم و می خندانم
باد از من بیزار است و از خودش نه!!
اما من از هر دو بیزارم
گفت بنویس میمانم
نوشتم میروم
این غلط املایی مرا ویران کرد و حالا باید روزی ۱۰۰مرتبه از روی تنهایی بنویسم !
فکر می کردم تنهایی یعنی
من
سکوت
پنجره های خاک گرفته
اتاق خالی از تو
نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود در ازدحام آدم ها !