امروز چه دلتنگم
باز تمامی خاطرات برایم زنده شده
خاطره هایی خوش از گذشته هایی تلخ
دلم می خواهد از سپیده دم تا قعر شب گریه کنم
اما نمی گذارد این بغض بی مروت من
بگو کجایی؟؟
شمعی کوجک را با تمامی وجودم روشن کرده ام
ساعتی ست که بر ان خیره شدم
نیستی و من همچون این شمع از نبودت دارم می سوزم
کمی بر شعله های درونم خیره شو
ببین چگونه آتش زره زره آبم می کند
کاش بودی پیشم
کاش این شمع لعنتی وجودم را خاموش میکردی
همه ی وجودم سوخته
فقط زره ای ازم باقی مانده
به خودم قول دادم که عوض نشوم
همیشه هر آنچه که بودم بمانم
اما آتش تنهایی همه زیبای های دلم را سوزانده
چیز زیادی ازم باقی نمانده است
بیا و شمع سوزان دلم را خاموش کن
نگذار بسوزم
بیا و خاموش کن تا میلاد دل من برابر با تو باشد
سلام مطلبه امتدادم رو نوشتم بیاید و ببینید و نظرتون بگید.
سلام فردا میخوام یه مطلبی بنویسم از دوستانی که بروز هستند تو وبلاگم به طنز بنویسم اسمه وبلاگه شما هم میخوام بیارم منتها به طنز گفتم تو جریان باشید و به دل نگیریید و به همه خبر دادم که کسی خدای ناخواسته به دل نگیره . خدا کنه خب بتونم نگارشش کنم مثله مطلبهای قبلیم که همه به من لطف داشتن .
چشمان مرا به چشمهایش گره زد
بر زندگیم رنگ غم و خاطره زد
او رفت ولی نه طبق قانون وداع
یکبار فقط به شیشه ی پنجره زد . . .
صدای پای تو که می روی
و صدای پای مرگ که می آید…
دیگر چیزی را نمی شنوم !
سلام
کجایید شما برادر
همیشه سر میزدم ولی پستاتون قدیم بود سر بزنید ممنون میشم .
جوابشو تو وبلاگم بهم بدید انشاالله که امتحاناتونو خوب گذرونده باشید .