دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

تحقیر

آخ

تو دنیا کسی هست اندازه ی من تحقیر بشه؟

بزرگ و کوچک مثل یه آشغال میبینند منو

به هر دری که میزنم در به روم باز میشه اما

اما تا میخوام برم تو در محکم به روم بسته میشه

گه گاهی هم چند تا تف به روم پرت میشه

آخه خدا مگه من چیز زیادی خواستم ازشون؟

مگه چیز زیادی ازت خواستم؟

تنها درد من اینه که تنهام

بی کسم

نه آغوش گرم میخوام و نه قربون صدقه

فقط محتاج یه زرره توجهم

محتاج یه کم آرامش

خدا تحقیر آدم رو به جاهای کثیفی میکشونه

فردا نگی این همه کثافت چیه وصله ت شده

یا همت کن یا تو هم درو ببند و خوردمون کن

هر چند که از تخصصت آگاهم...

نظرات 1 + ارسال نظر
رومزی پور جمعه 1 فروردین 1393 ساعت 16:12 http://h00r141

شاعر : ایمان فخار

به گلبانگ نوروز و باد بهار
به شهر آمدش رستم نامدار

به تبریک گویی عید سعید
به درگاه اسفندیاری رسید

چو رستم رسیدش به اسفندیار
نمودش دو سه بوسه ی آبدار

به چشمی زدن تا که گوید سلام
دوساعت گذشت از شروع کلام

چو ساعت بیامد کنار چهار
به رستم چنین گفت اسفندیار

نداری پسر خاله جان کار و بار
گذشت از سر ظهر و وقت نهار

تو در فکر آنی که عید دیدنی
و یا اینکه بر سفره پاتک زنی

چو صحبت چنین کرد آن نابکار
نمود حمله رستم به اسفندیار

گرفتش چو بزغاله بر روی دست
زدش بر زمین و به رویش نشست

به صورت زدش سیلی ای آبدار
و گفتش فلانِ سه نقطه بیار !

تو کوفتی به من دادی یا زهرمار
که منت سرم می نهی بر نهار

نه از مطبخت بوی ماهی رسد
نه نقل و نباتت به ما می رسد

نه باسلق نه شیرینی نه پشمکی
نه سوهانی نه گز و نه پولکی

نه پسته نه فندق نه تخم کدو
نه قیسی نه کشمش نه برگ هلو

نه نارنگی و کیوی ات آشکار
نه سیب و گلابی نه حتی خیار

سه ساعت سر گاز کوشیده است
هنوز آب کتری نجوشیده است!

شکارت اگر چون پلنگ آمدم
دگر از خساست به تنگ آمدم

به پاسخ رسیدش صدایی ز دور
که گردن کلفتی نکن لندهور

ترا شیر جنگل شکارست چون
نمی بینی اخبار تلوزیون

نه دنبال یاهویی نه گوگلی
نه همراه اول نه ایرانسلی

نه در فیس بوک کسی اد شدی
نه از سایت بالاترین رد شدی

نه داری تو یک آنتن معتبر
که آرد ز ماهواره بر تو خبر

نه رادیویی تا که آقای بوق
بگوید برایت دروغ و دروغ

نه نفتی سر سفره ات ریختند
نه بر دار تحریمت آویختند

نمی فهمی تغییر نرخ دلار
گذارد اثر روی کود خیار

نمی دانی این را که اسفندیار
به عالم و آدم شده وامدار

بگو شکر یزدان اگر پشت کوه
تو هستی همان رستم با شکوه

اگر هم بیافتادی در چاله ای
به دنبال تو غول صد ساله ای

تنوره کشد مثل دیوانه ای
کنار تو یک دیو افسانه ای

و بر تو بتازد ز سویی دگر
همان لحظه یک اژدهای دو سر

که صدها اجنه به همراه اوست
نه هفت تا که هفتاد خان پیش روست

به از آنکه خانه به دربند بود
و یارانه هایت هدفمند بود

اقیموا الصلاتی به شکرانه تا
بخوانم حدیثی ز یارانه ها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد