آخ چقدر دلم یک نخ سیگار می خواهد
اما نمی توانم
چقدر دلم برای دود تنگ شده
نفسم یاریم نمی دهد
خدایا..آن همه آدم کجا رفتند
این همه خاطرات نیمه تمام را چگونه هضم کنم
چرا دیگر برای همه اضافی هستم؟؟
حتی برای آنان که روزی جون می دادند برایم
چرا دیگر دیدنی نیستم؟؟
چرا به جای نصیحت کردن نصیحتم می کنند؟؟
این من نیستم
یعنی من این نیست
اما اینگونه شده ام
دیوانه که نیستم اما دیوانه ام
چقدر دلم گریه میخواهد
اما مگر اشکهایم اجازه میدهند تا گریه کنم
خدایا من کوله بارم را بسته ام
تو فقط همت کن
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم
رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم...
چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی
بیکیسهی بازار چه سود و چه زیانیم...
شیریم سر از منت ساطور کشیده
قصاب غرض را نه سگ پای دکانیم
پروانهای از شعله ما داغ ندارد
هر چند که چون شمع سراپای زبانیم
هشیار شود هر که در این میکده مست است
اما دگرانند چنین ، ما نه چنانیم
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده مستیم
ین که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند .
They rush to grow up and then long to be children again.
عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند .
بزرگواری میکنید تشریف بیاریید ممنون نظر یادتون نره تشکر
نظر نمیدم چون نیومدین نظر بدین .