دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

خدا رسیدگی کن

همیشه وقتایی که کلاس اندیشه و معارف شروع میشه

حرف از تعادل و تعامل جهان هستی است

حرف از علت و معلول

اما چرا این تعاملی که میگن در من نیست!؟؟

چرا علتی برای بدبختی هام نیست!؟؟

از سرما بی حس شدم اما دارم می سوزم

فریاد میزنم با تمام وجود اما کسی صدایی نمی شنود

اشک میریزم اما کسی نمی بیند

چرا کسی صدای شکسته شدن غرورم را که هر روز تکرار می شود را نمی شنود؟؟

دارم نفس می کشم اما همیشه خفه ام

آخه استاد!!

چه تعاملی در من می بینی؟؟

چه علتی دارد این حالم؟؟

خیلی راحت در جواب می گویی حرف نزن، کفر است، شرک است

جهان کامل است، انسان کامل است

پس حتما من انسان نیستم

من انسان نسیتم؟؟؟؟

می بینی که

دست و پا دارم، حرف میزنم، دل دارم

خــــــــــــــــــــــــــــدا!!!!

یه سری به بخش تولیدی کارخانه ات بزن

انگار یکی از بنده هات همه تیک هاش رو کامل نخورده!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد