دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

گــــ ــرگی خستـــــ ــ ــــه

در عمق شب فرو میروم  و نفسم را در میان زوزه های باد اسیر میکنم

بدن بی جانم را بر دانه های بی مروت برف غسل میدهم

این مـــ ـــنم..

گرگی خــــ ـــــسته..

گرگی که تک و تنها پاره ای از روح خود را می جوم

گرگی برای رهایی از درد بغض گلویم را چنگال میکشم

کاش می شد بفهمم چرا همه از من گریزانند!!

فقط یک نفر پیدا نمی شود که میان خشم چشمانم حس التماس را بیابد؟؟

آیا دستی پیدا میشود که بدن سرد و بی جانم را تسلی دهد؟؟

همیشه در بلندای وجودم حس میکنم کسی خواهد آمد

اما همه اش یک خیال است و بس

یک خیال غریبانه که تنهاییم را هر دم به تمسخر می کشد

پس زوزه می کشم

با تمام وجود زوزه میکشم

اما تنها نوایی که به گوشم می رسد انعکاس زوزه های دلخراش خودم است

پس باید رفت

باید رفت

باید مرد

نظرات 2 + ارسال نظر
الهی جمعه 20 دی 1392 ساعت 19:44 http://search44.blogfa.com

انسان باش نه انسان نما چون انسان بودن سخت است

حیوانات گاهی شرف دارنند به انسانهای انسانما وفادارنند به

ادمها . کاش انسانها کمی از حیوانات درس میگرفتند.

عالی بود.ممنون

ممنون داداش مثل همیشه سخنانت شکیبا

erfan جمعه 8 آذر 1392 ساعت 04:05

که به راستی گرگان به بعضی آدماها شرف دارند

دمت گرم داداشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد