دل نوشته های یک مرد تنها
دل نوشته های یک مرد تنها

دل نوشته های یک مرد تنها

فرمیسک (اشک)

یلدایی که رفت

شب یلدا بود

یلدایی که طولانیترین وصال رو با تنهاییم داشتم

سکوت مطلق اما پر از زجه

به افتخار خودم

منی که همه ی جشن های زندگیم رو تنهایی سر کردم

منی منگ، پشت به قالی، رو بی دیوار، دیوانه وار به خود بی کسم خندیدم

منی که اشکهایم را شمردم بلکه خوابم ببره

خوابی عمیق

شب یلدا بود

یلدایی از ثانیه ی شروعش تا پایان غم انگیز فقط و فقط دود..

دود دود دود

یلدایی که ریه هام رو دستش سپردم و جز سیاهی چیزی نصیبم نکرد

یلدایی طولانیترین حس تنهاییم را نصیبم کرد

قلبم

وای خدا قلبم

آیی بدجر درد داره

داره میکشه منو

خدا خدا خلاصم کن

جان کی قسمت بدم خلاصم میکنی؟؟

ریه هام داغونه

پر از دود

داره تیر میکشه

چشام تار شده

درد دارم خدا

بخدا درد دارم

کجایی خدا

آخه قربونت کجا مشغولی؟؟؟

اون عزراییلتو چند دقیقه بفرست پیش ما

دیگه صبرم سراومده

همیشه هربار که خوردم زمین بلند شدم

بارها نخواستم بلند شم و بعد ی مدت باز رو پام ایستادم

اما خدا دیگه پاهامو نمیتونم حس کنم

آخه چجوری بلند شم هاااا؟

خدا این اشکام داره آبرومو میبره

همه جا جلو هرکی که باشه سر ریز میشه

تمومی نداره انگار

خدا خدا جون خواهش میکنم لطفا

نفس کشیدن واسم سخته

رهام کن از این درد

جهنمت رو میپذیرم

حداقل اونجا درد روحی ندارم

روحم داره وجودم رو میجوه

دستم به دامنت خدا

دستم به دامنت

مرگ

من یه مرده ام

یکی که به زور روزا از جاش بلند میشه

یکی که تو اتاقم به کما رفتم و دور از نور روشنایی ام

آخه به چه روشنایی دل خوش کنم؟

به چه امیدی؟؟

به پاهای بی جونم که نا ندارن از راه پله ها برن پایین؟

یا به بدن سرد و بی روحم؟

به کی دل خوش کنم؟

به بابا، مامان، رفیقام، فامیلا یا به...

به چیم بنازم؟

آی خدا قربونت برم دمت گرم این مرگ نیست پس چیه ها؟

مگه مرگ هم میتونه بدتر از این حال و روز من باشه؟

من مرگ میخوام ازت

از همون مرگا که راس راستی خاک میریزند سرت

فقط بدش بهم من به قیمت زندگیم خریدارشم


لعنت به من

لعنت به من

لعنت به آخر و عاقبت نکبت بارم

لعنت به بدن سردی که روز به روز سردتر میشه و کاریش نمیشه کرد

لعنت به چشمای همیشه گریانم

لعنت به تنهایی که مدام لگد میزنه به آینده و بختم

لعنت

میگن تو خوبی بد دهن نشو...آخه تف به ....

اه اشک لعنتی خفه شو برو گورتو گم کن بدجور خسته م کردی

بیذارم

دیگه از خود لعنتیم هم بیذارم

سردمه

دارم یخ میبندم

این خورشید لعنتی گرماشو کدوم گوری برده؟؟

کاش یه بارم این روزگار لعنتیم اون جور که میخواستم سپری میشد

کاش پیشت بودم و بی تفاوت به زمین و زمان بغلت میکردم و روی همه اطرافیان آدم نمات رو کم میکردم

کاش مال من بودی

کاش قردای من بودی

کاش

لعنت به کاش های بی ثمرم



عجب!!!

وقت رفتن

قرار بود تا روزی که باشی و باشین و باشند بنویسم از زخم های دل داغ دیده م 

اما 

حالا دیگه همممممه تنهام گذاشتند 

همه آدمای گذشته م  

همه خاطره هام 

حتی خود خود تو 

تویی که.. 

سیگارت بودم ترک کردنی نبودم اما فهمیدم که تموم شدنیم 

می نویسم آخرین حرفای دلم رو براتون و بعد در سکوت  خواهم خوابید 

**باشد که با مرگ دیگر چشمانم را باز نکنم در هیچ دنیای دیگر** 

*****مرگی مطلق***** 

افسردگی

باز روزای تکراری و شبهای پر از اشک

باز خیسی پتو و بالشم از گریه های شبانه ام

باز هق هق های بی صدا

و ناله هایی از قعر دل

باز سیگار

باز به باد رفتن آرزوها و آینده هام

دریغ از یک آغوش

دریغ از یک ذره محبت

دریغ از مرگ

خداییش دلم مرگ میخواد اما، نمیگذاری، نمیگذارد، نمیگذارند

ای کاش

کاش میشد آروم خوابید در این شبهای تاریک و سرد

کاش میشد خوابی دید از آرامش، از عشق، از ...

چشام اشک داره

کاش می تونستم همین الان همین جا گریه کنم

اما میترسم

اما ترسم از اینه که اونایی که فک میکنند غرق در خوشیم اشکام رو ببینند

می ترسم افسردگیم رو ببینند

می ترسم بهم حس ترحم پیدا کنند

از ترحم بیذارم

نمی خوام برام دل بسوزونند

اونم رفت

.. فروردین رو یادم میمونه

روزی که از هم پاشیدم

روزی که درد کشیدم

روزی خون گریه کردم و کسی ندیدم

اونم رفت مثل همه اونایی که رفتند و ولم کردند به حال خودم

تاریخ مصرفم تموم شده افتضاح

رفتن تو من رو کشت..به خاطرت رو پام وایسادم

رفتن دوباره ت زمین گیرم کرد

و رفتن اون باعث شد فلج بشم

دیگه نمیتونم پاشم

از این ور دوری عذاب آور تو و از اونور ...

سفیدی چشام حالا دیگه سرخه

دود شده تنها پاره تنم

و خنجرهایی که نمیتونم از پشتم بکنمشون تا ابد وصله ی جانم شده

بد جور رو دست خوردم

بد جور

بدون عنوان

عجب..

این مدت انقدر بغضم بالا پایین کرده که ماهیچه های گلوم حسابی عضلانی شده

یه پا بدن سازم واسه خودم

دیگه حتی شبها هم قاطی پاتی می خوابم

دیگه هیچ حسی واسم باقی نمونده

وقتی میگم هیچ حسی یعنی هیچ!!!

چه حال مزخرفی

با اینکه همه شعرام درد دل واقعی خودمه اما این یکی رو خودمونی می نویسم تا غریبی نکنی!

دلم درد داره، درد، میفهمی؟؟

وقتی میگم گلوم بغض داره واقعا بغض داره، اونم خفن و بدون که دروغکی نیست

قبلنا با گریه رفع میشد

اما انگاری دائمی شده

قصدهاش رو هم پرداخت نمیکنما اما شب و روزه رایگان میزنه این بغض ما

با اینکه هیچی غذا نمی خورم اما اون یه زره غذا هم ک میخوردم واسم سخت و حالگیر شده

حوصله مسخره بازیا و شیطونی های دانشگاه رو هم دیگه ندارم

حتی اون رفیق جون جونیام هم دیگه ازم سرد شدن در حد تیم ملی

سرد که چه عرض کنم این روزا همش طرد شدم

اون دوستای که تا گوشیشون اولین زنگ رو میخورد برمیداشتند و تحویل می گرفتند الان تنها چیزی که ازشون نصیبم میشه اینه که "در حال حاظر مشترک مورد نظر قادر به پاسخگویی نمیباشد" من که میدونم قادرند اما حوصله صدا و ریخت نحسم رو ندارند

الان دیگه داره دنیا دارم یه بغض و یه جفت هندزفری و یه آهنگ افتضاح غمگین و تنهاییام

دیگه اون احسان صبور و مهربون و آروم نیستم

دیگه اون آدما خوش اخلاق سابق نیستم

اون احترامی که معتقد بودم که حتی باید به آشغالها هم احترام گذاشت رو دیگه حتی واسه خوب خوباش ندارم

دیگه حتی حوصله کل کل با خدا رو هم ندارم

دیگه..

دیگه.

خیلی دارم واست بگم اما انگاری حسش نیست...

رفتن تو

باز منم تنها وکوله باری از حسرت

باز دلم رسوا و در حس و حال غفلت 

رفتن تو

کوله باری از حرس برام بجا گذاشت 

رفتن تو 

درد داشت، زجر داشت، مرگ داشت 

رفتن تو 

آغازیست برای مردن من 

رفتن تو پایانیست برای خندیدن من

رفتن تو، رفتن تو، رفتن تو 

روزی که تو میری من میرم،من میمیرم 

و با نبودت در مرگ خودم هر لحظه مرگ نه! درد میگیرم 

تنهام نذار 

که تنهایی تنها دردیست که تنهام نمیذاره 

تنهام نذار 

نرو که رفتنت...

روزهای بی تو

عزیزم

تو رفتی از پیشم

هر شب اشکی درویشم

میکنه، شکل شهری از شیشه م

بیخوده، شانسی اون پیشم بمونه

تا بیخ ریشم نشونه

که دیشب پیشم بودی تو رویایی از شور و شوق و شادی

تو می تونی بمونی تا تمام تخیلهام رو بکنم تسکین تنهایی هایی که بهم دادی

انفرادی

خورده قلم به جرمی احتمالی

اشتباهی

به قلبت رشوه دادی

دشنه کاری

بکنه قلبی که جز خواستن تو توش نبودش گناهی

زندگیمم سر سپرد به قصه بافی

قصه از احساسی که مثل ساتور بزنه به کسی که می خواست تو خاطراتش تو باشی

من یه لاشی شدم

و تو خیابون خودم

و تو بیابون وجودم

بی سر و سامون جلوه دادم

تو وجودی که شکوه نبود تو رو در خلا مغزم میکردم پر

نگاهت رو ربودم  شدم یه ادم به درد نخور

تو دنیایی که نبودش به اندازه پوجی وجودم

تا چراغونی کنم روزای بی فروغم

و نبود خرشیدی که بسازه هر غروبم



تحقیر

آخ

تو دنیا کسی هست اندازه ی من تحقیر بشه؟

بزرگ و کوچک مثل یه آشغال میبینند منو

به هر دری که میزنم در به روم باز میشه اما

اما تا میخوام برم تو در محکم به روم بسته میشه

گه گاهی هم چند تا تف به روم پرت میشه

آخه خدا مگه من چیز زیادی خواستم ازشون؟

مگه چیز زیادی ازت خواستم؟

تنها درد من اینه که تنهام

بی کسم

نه آغوش گرم میخوام و نه قربون صدقه

فقط محتاج یه زرره توجهم

محتاج یه کم آرامش

خدا تحقیر آدم رو به جاهای کثیفی میکشونه

فردا نگی این همه کثافت چیه وصله ت شده

یا همت کن یا تو هم درو ببند و خوردمون کن

هر چند که از تخصصت آگاهم...

بد جور تنهام

باز مثل قدیم حبس در اتاقم

باز آهنگهای فروغی

نمیدونم چی بنویسم

نمیتونم چیزی بنویسم

حال و احوال دلم نوشتنی نیست

حتی دیدنی هم نیست

فقط خودم میدونم چه مرگمه

اما دوایی برای دردم نیست

گریه هم دیگه آرومم نمیکنه

کارم شده نیشخند زدن به زمین و زمان

دلتنگم

اما کجاست دوای این دلتنگیم

تنهام

اما کجاست دوای این تنهایی

غمگینم

و 

تا ابد غمگین می مونم



داغونم

داغونم

حالم اصلا جای خودش نیست

آخ چقدر امشب دلم هوای 2سیب کرده

آخ چقدر امشب دلم گریه می خواد

آخ چقدر امشب دلم مرگ می خواد

جدیدا قرص اعصاب خوردن رو یاد گرفتم

جدیدا مزه سر دردم رو آرام اما مداوم می چشم

جدیدا بدجور پرخاشگر شدم

ای کاش می شد خلا مغزم را جوری پر کنم

ای کاش پلهای پشت سرم رو خراب نمیکردند

ای کاش خدا ....

هــــــ ــــــ ــــــه به خود بخت برگشته ام نیشخند میزنم

از اون نیشخندها که ازش متنفرم

از اون نیشخندها که تا میدیدم یه چیزی رو خورد میکردم

از اون نیشخندها که بارها و بارها بر خدا میزدم

خدا جون خیلی اذیتت میکنم اما تو بیشتر اذیتم کردی

خدا جون خیلی پشتت رو خالی می کنم اما تو اصلا پشتم رو نگرفتی

خدا جون خیلی دوست دارم اما دوسم نداری

میدانم چرا این همه بلا رو سرم میاری

میدانم چون میدانی و میشناسی خود واقعی من رو

میدانم چون فرو در اوج لجنم


سکوت

از سکوت بیزارم

انگار که گویی در گوشم فریاد میزنند

هیچی نمیشنوم

اما انگار که دارم کر می شوم

از سکوت بیزارم

چون از تنهایی بعد از سکوتی که سالها میماند میترسم

از سکوت بیزارم

چون احساس  تنفر آدها را میشنوم

میشنوم که چگونه در دل با سکوتشان دارند نابودم می کنند

یک نخ دیوانگی

آخ چقدر دلم یک نخ سیگار می خواهد

اما نمی توانم

چقدر دلم برای دود تنگ شده

نفسم یاریم نمی دهد

خدایا..آن همه آدم کجا رفتند

این همه خاطرات نیمه تمام را چگونه هضم کنم

چرا دیگر برای همه اضافی هستم؟؟

حتی برای آنان که روزی جون می دادند برایم

چرا دیگر دیدنی نیستم؟؟

چرا به جای نصیحت کردن نصیحتم می کنند؟؟

این من نیستم

یعنی من این نیست

اما اینگونه شده ام

دیوانه که نیستم اما دیوانه ام

چقدر دلم گریه میخواهد

اما مگر اشکهایم اجازه میدهند تا گریه کنم

خدایا من کوله بارم را بسته ام

تو فقط همت کن

شمعی سوخته

امروز چه دلتنگم

باز تمامی خاطرات برایم زنده شده

خاطره هایی خوش از گذشته هایی تلخ

دلم می خواهد از سپیده دم تا قعر شب گریه کنم

اما نمی گذارد این بغض بی مروت من

بگو کجایی؟؟

شمعی کوجک را با تمامی وجودم روشن کرده ام

ساعتی ست که بر ان خیره شدم

نیستی و من همچون این شمع از نبودت دارم می سوزم

کمی بر شعله های درونم خیره شو

ببین چگونه آتش زره زره آبم می کند

کاش بودی پیشم

کاش این شمع لعنتی وجودم را خاموش میکردی

همه ی وجودم سوخته

فقط زره ای ازم باقی مانده

به خودم قول دادم که عوض نشوم

همیشه هر آنچه که بودم بمانم

اما آتش تنهایی همه زیبای های دلم را سوزانده

چیز زیادی ازم باقی نمانده است

بیا و شمع سوزان دلم را خاموش کن

نگذار بسوزم

بیا و خاموش کن تا میلاد دل من برابر با تو باشد


دل سنگین

دلـــ ـم خیلــی گرفته

با اینه بار امتحانات کوفتی بر شونه ام سنگینی نمی کنه

اما همچنان سنگینــــــــم

به زور تن لش خودمو از جام تکون می دم

این سنگینی از چیســــت؟؟

دوای این درد کیست؟؟ چیست؟؟

دلتنــــ ــــــگم

برای تمام نداشته هام دلتنگم

برای آرزو های بر باد رفته ام

بــــ ــرای...

خودم هم تعــــ ــــجب می کنم

آدمی مثل من چگونه انقدر بی پروا دلش گرفته

منی که تمام دنیا رو خالی از جریان می بینــــم

منی که بر احساساتم دکمه ی خـاموشی زدم

منـــــ ـــی کـــ ـه ...

چاره نووس - بخت

مـــــن گوڵێکی سیـــس و ژاکـــــاوم وجــــــــــــــــــودم پە ڕپـــــە ڕە

چـــــەرخـــــی سپڵەش بولبولێکە و هەر وەکو خۆی دڵ تـــــە ڕە


تـــــۆش هاودەســــــتی چارەنووسی و بۆ نەمانم هە وڵــتە

ئێــــوە دوون و من یەکێکم، کەی ئەوە ڕەسمی شـــــەڕە


دوژمـــنی وەک تۆم نەدیوە، پڕ بە دڵ خۆشم دەوێـــــی

قەستی گیانیشـــت ئەگەر بـێ، هەر بەلامدا تێپەڕە


چـــــاوەکەت جە لادمـــــە و پرچت تە نافی گـەردنم

بۆتە سێدارەی من، ئەو بەژنەی، دەیانگووت دڵبەرە


مەرگی من کە زۆر لە مێـــژە بۆتە ئاواتـــــی دڵـــــت

مـــــن دەمــرم و تۆش بە ئاهەنگی نەمانم هەڵپەڕە

باز از من برای تو

بعد از مدتها دوری در خانه ام

همه دورم را گرفته اند

همه سراغم را می گیرند

اما بیشتر از هر وقتی دوست دارم در اتاقم باشم

در اتاقی که با تو زندگی کردم

اتاقی که تک تک شبانه روزم را با تو گذراندم

دوست دارم گوشه ای بشینم و چشمانم را ببندم

بمیرم و باز با خاطرات تو زنده بشم

دوست دارم همه آن روزها از نو با من زنده شوند

گرچه تلخی زیاد داشت اما تلخی های آن زمان زیباتر از خوشی های حالم است

پنجره ی سرد رنگی که همیشه از نگاه کردن در آن متنفر بودم را الان در آغوشم گرفته ام

چون تصویر تورا برایم مجسم می کند

در کنج اتاقی که همه تنهایی های زندگیم را در آن گذراندم تورا می بینم

خنده هایت

لحظه هایت

غمزه هایت

چشمانم را می بندم و دستانم را دراز می کنم به سمت خیالت

میشه دستامو بگیریی؟؟


خوشحالم

می خواهم خوشحال باشم

می خواهد خوشحال باشم

چشم

خوشحالم

اگر این خواست توست پس خوشحالم

به خاطر خنده هایت خوشحالم

به خاطر اخم کردن هایی که پر از دوست داشتن بود و هست

پر از شیطونی

پر از دلگرمی هایی که همیشه آرزویش را دارم و داشتم

به خاطر قهر کردن های دروغکیت

به خاطر

دلیل نمی خواهد بودنت برابر است با خوشحالی من

نفس که میکشی من دیگر نیازی به اکسیژن ندارم

..هیچ




یلدا

شب یلداست و باز من تنها

وای خدا!!

طولانی ترین شب تنهاییم را می گذرانم

طولانی ترین بغض را تا خواب دارم

طولانی ترین حس دلتنگی

طولانی ترین شب انتظار

دلم می خواهد بنویسم

اما دستانم همچون خودم می گوید "حسش نیست"!

در انتظار مهمانی نا خوانده ام

در انتظار خوش ترین خاطره ی زندگیم

کجایی؟؟

خسته شدم از بس یه گوشه ماتم گرفتم

خسته شدم از بس حسرت دیدار را کشیدم

دفتر نقاشی قلبم پر شده از عکس های تار و مبهم

یک دقیقه از این شب ظلمت وار را با من باش

با منی که از تو نه بلکه از خود گذشتم برای آرامش تو

هق هق خنده هایم را میبینی که با اشک سرازیر شده؟؟

بگو کجایی؟؟


بیزارم

بیزارم

از این باد سرگردان بیزارم

گویی باد هم مثل من عزیز دل گم کرده

مثل منی که از خودم بیزارم

از این باد بیزارم

اما من باد نیستم

باد به دنبال گمشده اش کل دنیا را آشفته می کند

با زوزه های سردش دل همه را آدمها را سرد می کند

اما من گرگی خسته ام

نفسهایم همیشه داغ

چشمانم پر از نا امیدی

باد برای رسیدن به خواسته اش دل می شکند و می ترساند

اما من در اوج نا امیدی امید می دهم و می خندانم

باد از من بیزار است و از خودش نه!!

اما من از هر دو بیزارم



تنهایی

تنهایم

تنها تر از همیشه

تنها تر از گرگ سرگردانی که صدای زوزه اش گوش کل دنیا را نجوا می دهد

تنها تر از تنها

تنها تر از خدا

می خواهم ببارم

می خواهم بنالم

بنالم از این تنهایی

هیچ کس برایت دل نمی سوزاند

هیچ کس با یاد تو نمی خوابد

هیچ کس به تو اهمیت نمی دهد

هیچ کس برای تو نیست

هیچ کس دوستت ندارد

هیچ کس بیادت نیست

هیچ کس کنارت نیست

حتی آنکه می گوید بیادتم

"من" میگویم که بیادت نیست

همه خود را از دیگری بیشتر دوست دارند

اصلا دوست داشتنی وجود ندارد

دوست داشتن یک دروغ است

یک دروغ زیبا

واژه ای که خدا بهانه کرده است که دل زخمی ما را با آن شفا دهد

دروغی که زندگی ما را فرا گرفته است

و با ما زندگی می کند

اما حتی زندگی من با این دروغ سازگار نیست

زندگی من خالی از دوست داشتن و پر از تنهاییست




خدا رسیدگی کن

همیشه وقتایی که کلاس اندیشه و معارف شروع میشه

حرف از تعادل و تعامل جهان هستی است

حرف از علت و معلول

اما چرا این تعاملی که میگن در من نیست!؟؟

چرا علتی برای بدبختی هام نیست!؟؟

از سرما بی حس شدم اما دارم می سوزم

فریاد میزنم با تمام وجود اما کسی صدایی نمی شنود

اشک میریزم اما کسی نمی بیند

چرا کسی صدای شکسته شدن غرورم را که هر روز تکرار می شود را نمی شنود؟؟

دارم نفس می کشم اما همیشه خفه ام

آخه استاد!!

چه تعاملی در من می بینی؟؟

چه علتی دارد این حالم؟؟

خیلی راحت در جواب می گویی حرف نزن، کفر است، شرک است

جهان کامل است، انسان کامل است

پس حتما من انسان نیستم

من انسان نسیتم؟؟؟؟

می بینی که

دست و پا دارم، حرف میزنم، دل دارم

خــــــــــــــــــــــــــــدا!!!!

یه سری به بخش تولیدی کارخانه ات بزن

انگار یکی از بنده هات همه تیک هاش رو کامل نخورده!!!

کوچه

ڪوچـﮧ ﮮ شهر دلــم، از صــــداﮮ پــــــاﮮ ﭠـــ ــــو 

خالیــﮧ، نقــــــش ســبــــز، خاطــــــره از روزاﮮ دور

عابــــ ــــر ایــــن ڪوچـــــ ـــــــه ﮮ خیالیــــــــ ــــﮧ

ﭠـو شب ڪوچــﮧ ﮮ دل دیگــﮧ مـــــهـﭡـاب نمیـــــاد

ﭠـوﮮ هجلــﮧ ﮮ چشام عــــروس خـــ ـــواب نمیـــاد

ڪوچــﮧ ﮮ شهر دلم بـ ﭠـــــو ڪوچـــﮧ ﮮ غمـــﮧ

هــمــﮧ روزاش ابریــﮧ روز آفـﭡـابیـــ ــش کمــــ ــــــﮧ

غم ﭠـنهایـ داره ڪوچــﮧ ﮮ دل بـــــــــدون ﭠـــــــــو 

همــﮧ شعر دفـﭡـر من مال ﭠـــو براﮮ ﭠـــــ ــــــــــــو

ﭠـوﮮ دسـﭡـاﮮ ﭠـو داره غربـﭟ دسـﭡـاﮮ مــــــــــــن

یاد قصــﮧ هاﮮ ﭠـو مونس لحظـﮧ هاﮮ ﭠــــــــــــ ــــو

ﭠـو شب ڪوچــﮧ ﮮ دل دیگــﮧ مهـﭡــــــاب نــمیــ ـاد

ﭠـوی هجلــﮧ ﮮ چشام عروس خواب نمیـــــــ ــــــاد

ڪوچــﮧ ﮮ شهر دلم بـ ﭠـو ڪوچــﮧ ﮮ غمــــــــﮧ

همــﮧ روزاش ابریــﮧ روز آفـﭡـابیــــش ڪمـــــــــــــﮧ

ڪوچـﮧ ﮮ شهر دلم از صـــداﮮ پاﮮ ﭠـــــ ـــــــــــو

خالیــﮧ، نقش ســــبز، خاطـــــــــ ـــره از روزاﮮ دور

عابــــــــر ایــــــــ ـن ڪوچـــ ــــــﮧ ﮮ خیالیـــــ ـــﮧ

 

کوچــــــــــــــــه از

فریـــــ ــــدون فـــــ ـــــــروغــــ ـــــــــــی

 

دلم گرفته

این روزا اصلا حال خوشی ندارم

کلا خرابم

نمیدونم چرا این روزا حال و هوای دلم انقدر بارونیه

البته بارونی بود

اما بارونی تر شده

انگار خدا همه ر؏د و برقاش رو، رو سر من خراب کرده

حالم از این حالم بهم میخوره

دورم شلوغه اما از همه روزای بی کسیم بیشتر احساس تنهایی می کنم

چه حال وهوای حال به هم زنی دارم

خودمم موندم

در حسرت پرواز موندم در حسرت این بغض نا متناهی

دیگه از این یکنواختی، از این اسارت، از این نفسهای سردی که کل بدنم رو میسوزونه خسته شدم

کاش می شد ببارم

فرقی نمیکرد تگرگ بشم یا باران

فرقی نمی کرد نم نم ببارم یا پریشان

فقط دلم میخواد ببارم



تــب و لــــرز

ســرما خورده ام بــ ــد جور

نفسهایم داغتــر از همیشه

امـا چشــــمانم ســــ ــــرد

انــگار یـــــ ـخ بستــــــه اند

انگار در این گرمــ ــای سوزنده یـــ ــــخ بسته ام

چشمانــــــم چــون آهن گــــــــداخته ســـ ـــــرخ شده

گویی خدایم راه جهنم را بهم نشون داده و از دور مناظره میکنم

خنده بر لب دارم اما چشمانم اشکهای همیشگی اش را در آغوش دارد

نمیــــــــدانم خوشـــــ ـــحــال باشــــــــــم یا نــــاراحــــ ــــــت

در ایــــ ــــن دو راهـــــ ـــــــی گیــــــــر کــــــــرده ام

نــمی دانم

نمــــی دانم از تجدید خاطراتی خوش، اما تکرار نشدنیم خوشحال باشم یا ناراحت!!

خدایــا، چگونه این گونه است؟؟

مــــــ ــــن، تـــــــ ـــــــو نیستم

مـ ـــــــن بلــــد نیستم تو باشم

تو تنهایی و تنها دوستی اما نمیدانم من تا کی توانش را دارم...

بــــــ ــ ــاران

باز بــــــ ــ ــــــــــاران

باز تنــــها تو خــــیابان

باز یه جفت هندزفری

باز اشــــــــ ـــــــــک

باز بغــــــــــ ـــــــــض

باز حــــــــــ ـــــــــرص

باز صدای نفسی خستـه

باز شب در ؏مق سیــاهـــی

باز صدای رد پای سایه های من

باز ســــ   ــــایه هــــای شــــــب

باز ناله هـای این بغض نشکســــــته

انگار تمامی ندارد این حـ ـــــــــــــــس

تمامی ندارد صدای خرناس نفسهایی که گوشهایم را به تمسخر می کشد

 

ادامه مطلب ...

غفلت

غفلت کردم

چند روزی غفلت کردم

اما بدان م؏نی نیست که دردهایم تنهایم گذاشته اند

آنها همیشه با من هستند

همانند تنهایی

همانند بغض

همانند حسرت

همانند حرص

دردهایی که از سرمای همیشه ﺸ؏له ور وجودم چشمه میگیرند

تنهایی که مرا در سکوتم خفه کرده

بغضی که از نابرابری دنیایم میکشم

حسرتی از نداشته هایم دارم

حرسی که از دست دادن فرصت هایم میخورم


گــــ ــرگی خستـــــ ــ ــــه

در عمق شب فرو میروم  و نفسم را در میان زوزه های باد اسیر میکنم

بدن بی جانم را بر دانه های بی مروت برف غسل میدهم

این مـــ ـــنم..

گرگی خــــ ـــــسته..

گرگی که تک و تنها پاره ای از روح خود را می جوم

گرگی برای رهایی از درد بغض گلویم را چنگال میکشم

کاش می شد بفهمم چرا همه از من گریزانند!!

فقط یک نفر پیدا نمی شود که میان خشم چشمانم حس التماس را بیابد؟؟

آیا دستی پیدا میشود که بدن سرد و بی جانم را تسلی دهد؟؟

همیشه در بلندای وجودم حس میکنم کسی خواهد آمد

اما همه اش یک خیال است و بس

یک خیال غریبانه که تنهاییم را هر دم به تمسخر می کشد

پس زوزه می کشم

با تمام وجود زوزه میکشم

اما تنها نوایی که به گوشم می رسد انعکاس زوزه های دلخراش خودم است

پس باید رفت

باید رفت

باید مرد

هیچ

امروزم رو پاس میدم به روز بعد

خیلی خسته حوصله نوشتم ندارم

نه ذهنم، نه دستام هیچکدام یاریم نمیدهد

بی خوابـــ ـــی

وای خـ ـدا تا کی باید بیـــ ـدار میماندم

از لـــــ ـــای پـرده می توانستم پرتو نور سپیده دم را مناظره کنم

چیزی به صبح نمانده بود

ساعت هشت کلاس داشتم و فقط یک ساعت و نیم برای خواب فرصت باقی مانده بود

خدایـــــــ ـــــ ــــــــا!!

بایــ ـــد میخوابیدم؟؟

یا بیدار می مانــدم؟؟

آیا اگر سر بر بالش بگــذارم میتوانم بعد از اندکی بیداری را به در آغوش بگیرم؟؟

در همین افکار بودم کــه چشمانم بــستـ ـ ــه شــ ـ ـــ ــد

دوباره چشــ ــــمانم را باز کردم، دقیــ ــقا ساعــــت هشــــت بود

پلکهایم همچون قایقی به گل نشتـســه چشمانم را در آغوش گرفته بود

هر ثانیه یک بار پلک میزدم، حتی به زور از حــس شیرین خوابم دست کشیدم

طبق معمول نگاهی به آیینه انداختم و لباسی چروکیــده به تن کردم و راهی شدم

حــــتی دســــت و صـ ـــورتم را بــا آب صبحگاهــ ــی آشـــ ـــنا نــنمودم 

ادامه مطلب ...

بغــــ ــض

با همون حس سرمای یکنوانخت همیشگی اتاقم، چشمانم را گشودم

نگاهی به بالشم انداختم

خیــــ ــــس عرق بود

با تعجب زمزمه کردم که: خـــ ـــدا مگه ممکنه ادم تو سرما هم عرق کنه!!

پتو را باز دور خودم پیچیدم و در خود غرق شدم

آری دلیل خیس شدن بالشم کابوس های شبانه ای بود که مداوم تکرار میشد

کابوسهایی که هیچ کدوم را به یاد نمی آورم اما یقین دارم که روحم را زجر میدهند هر شب

بار دیگر از خواب چشم گشودم

به سمت آیینه رفتم و باز به ریش اصلاح نشده ام خیره شدم

نگاهی به موهای فر مزخرفم کردم و دستی پشت سرم کشیدم

گویی که میخواهم خودم را گول بزنم که دیگری دارد نوازشم میکند

وای خدا...

باز یه دسته از موهای پشت سرم تغییر جهت داده بودند و قافله را گم کرده بودند

هر کاری کردم موهایم صاف نشد

نگاهی به گوشه ی تختم انداختم که قیچی نمایان بود 

ادامه مطلب ...

درد

شب قبل همانند یک مار خسته که اسیر سرمای وجود خود شــده، در خودم حلقه کرده و در

دنجی از چهارچوب ماتمکده بر کف موکت سرد و بی جان بدن سرد و ناتوانم را  تکیه داد بودم

و مدام به فردایی که مثل دیروزم بود فکر میکردم.

پاهایم یــــخ زده بود، سوز عجیبی تو اتــاق پیچیده بود.

دستان بی رمقم را به سمت شوفاژی که در هفته دو روز درست حسابی کار میکرد کشیدم 

تو دلم خدا خدا میکردم که کار نکنه، بلکه امیدورا باشم که هنوز زره ای گرما تو وجودم 

باقی مانده و سردی بدنم از سردی ماتمکده ام است. اما..

با کمال تعجب کار میکرد، یه کم خودم رو به کنار شوفاژ کشیدم و در خود حلقه بستم

اما انگار بیشتر سردم میشد

چشمانم را آرام بستم بلکه در این سرمای عجیب وجودم به خواب فرو روم، خوابی عمیق

زورم را زدم اما هرچه کردم تنوانستم بر سرما غلبه کنم

بلند شدم و مثل دیوانه ها دور اتاق قدم میزدم    ادامه مطلب ...

ســ ـــردمه

عجــــــب روز عجیبـــ ــ ــ ـی!!!

پاســ ــی از صبح گذشته و زمـــان در بیــ ـن صبح و ظهر در حال تاخت و تاز..

چشمانم را گشـ ــودم و با آهـــ ـــی عجیب اما آشنا از درد معده خالیم نالـیدم..

دهــــــانم مزه ش به سیاهـــ ـی گرد سیــ ـگارم بود، همـــانقدر تلــــــخ و بــد مزه..

نه حال دست و صورت شستن داشـ ـتم نه حال خوابیدن، گویی در خلا ذهنم معلق بودم

با چشمان خسته و بی رمق نگاهی به ریـ ـش اصلاح نشده ام انداختم

پالتو را تنم کردم و زدم بیــــرون از اتاق سرد و بـــــ ــ ــــی حس همیــــشگیم

تو خیابون پرسه میزدم، بدن لاغــــر مردنیم رو پاهام سنگیـ ـنی میکرد انگار خیابون داره رو من راه میره

یــه آگهی دیدم با یــه درخواســ ــت مشـ ـــقت بار،اما چاره چیـــ ـ ــست پول میخواســتم و درمانــــــده بــودم

رفتم تو و مثل همیشه با لــبخد ملیــح همیشگیم سلام کردم و با یـــ ـه نیشخند پر از درد پرسیدم:

آقــــ ــــ ــــا اینجا میشه بیکارها رو کاره ای کرد؟؟!

ادامه مطلب ...

αdαмαк

آدمک سلام...

کجای قصه ای؟؟

آهنم الان..دو راه زندگیم

از وقتی رفتی من دارم لا فیلترا میخوابم

الحق که سخته مشتی من یه خورده بی اراده م

یه بی اراده اما...سزام رو دادم

ƒѳя εvεя

Aηγ τ¡мε γѳυ ηεεd lѳvε вαвγ ¡'м ѳη γѳυя s¡dε

jυsτ lετ мε вε τнε ѳηε ¡ ςαη мαкεd αll я¡gнτ